دیگرازمن تاخاک شدن راهی نیست ... ازسراین بام

  دیگرازمن تاخاک شدن راهی نیست ... ازسراین بام ... این صحرا ... این دریا پرخواهم زد ... خواهم مرد ... غم تواین غم شیرین راباخودخواهم برد ... گفته بودی که طبیب دل بیمارانی  ... پس طبیب دل من باش که بیمار تو ام ...    

داستان شبانه ام را برای تو می نویسم ... برای تو برای خودم و برای همه ... چرا که زندگی ام در دستانه تو بود ولی نابودش کردی ... اشفته ساختی مرا با تنها جمله ای که از زبانت شنیدم ... 

امشب از همه چیز و همه کس گله دارم ... پس بدادم برس تا نفس در سینه دارم ... صدام کن ... نگام کن ... و مرا با صداقتت اشنا کن ...  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد